۰۷ آبان ۱۴۰۴ ، ۱۵:۰۲
آقای سوسول
از همین ابتدا باید بگویم این داستان پایان ندارد. چون انسان غیر قابل پیشبینی است و حتی منِ نویسنده نمیتوانم تعیین کنم آخرش چه میشود.
یک روز آقای سوسول از سر کار برگشت و دید همسرش یک سفرهی رنگین برایش آماده کرده است پس طبیعتا خوشحال شد. دست و صورتش را شست و نشست پای غذا.
۲۵ آذر ۱۴۰۳ ، ۱۹:۰۹
آقا سعید
راننده اتوبوس یک ایستگاه را رد کرد. کمی آن طرفتر هم نایستاد. رفت و رفت و رفت. مرد گفت: آقا نگهدار. ایستگاه رو رد کردی. کارم دیر میشه. راننده گفت: چیزی نیست که. خب یکم پیادهروی کن برگرد.