۲ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

آقای سوسول

از همین ابتدا باید بگویم این داستان پایان ندارد. چون انسان غیر قابل پیش‌بینی است و حتی منِ نویسنده نمی‌توانم تعیین کنم آخرش چه می‌شود.

یک روز آقای سوسول از سر کار برگشت و دید همسرش یک سفره‌ی رنگین برایش آماده کرده است پس طبیعتا خوشحال شد. دست و صورتش را شست و نشست پای غذا.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

آقا سعید

راننده اتوبوس یک ایستگاه را رد کرد. کمی آن طرف‌تر هم نایستاد. رفت و رفت و رفت. مرد گفت: آقا نگهدار. ایستگاه رو رد کردی. کارم دیر میشه. راننده گفت: چیزی نیست که. خب یکم پیاده‌روی کن برگرد.

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه